ژرف‌نگری در برخی واژگان، مبیّن این نکته است که دگردیسی مفهومی آنها، موجب دگردیسی ساختاری‌شان گردیده است؛ برای مثال، در روزگارانی واژه‌ی «مرد»، نماد فتوّت، وفاداری، قدرت و صلابت بوده است که منجر به رونمایی واژگان و تعبیراتی چون «مردی»، «مردانگی»، «جوانمرد»، «رادمرد»، «مردانه» و ...  شده است.

امّا زمانی که در میدان عمل، این انتظارات در حد مطلوبی برآورده نمی‌شود، واژگان و تعبیراتی چون «نامرد»، «مردک»، «ناجوانمرد»، «ناجوانمردی» و ... ساخته می‌شود.

اگرچه در شعر اسدی طوسی «نیم‌مرد» به کار رفته است امّا در گستره‌ی سخن ما قرار نمی‌گیرد چون زاویه‌ی دید او با مقصود ما فرسنگ‌ها فاصله دارد. پس از آن در داستان حلاّج به ترکیب «نیمه‌مرد» و «تمام‌مرد» برمی‌خوریم. در «شعله‌ی طور» استاد زرین‌کوب از قول احمد ابن فاتک، شاگرد حلاّج، آمده است:

"زنش از شدّت اندوه تقریباً بیخود بود. خواهرش با سر و موی گشاده در بین جمع مبهوت و دیوانه‌وار ایستاده بود. نه فریاد می‌کرد، نه اشک می‌ریخت. پیرمردی در بین جمعیت به او درپیچید که چرا روی و موی خود را نمی‌پوشد. زن بینوا به سرش فریاد کشیده بود که من در اینجا مردی نمی‌بینم. در همه‌ی شهر یک «نیمه‌مرد» بود که آنک در بالای دار است!

صدایی برخاست که «نیم‌مرد» کدام است؟ مرد از آن کس که تا پای جان بر سر حرف خود ایستاد، تمام‌تر می‌تواند بود؟ زن که از شدّت اندوه، عقل خود را از دست داده بود، فریاد زد: اگر تمام بود، سرّی را که به او سپرده بودند، پیش خلق فاش نمی‌کرد! اگر تمام بود، جلو می‌افتاد و دنیای فرعون را بر سر او خراب می‌کرد!"

این حکایت در «مرصادالعباد» بدین‌گونه آمده است:

"حسین منصور را خواهری بود، که در این راه، دعوی رجولیت می‌کرد و جمالی داشت. در شهر بغداد می‌آمدی یک نیمه روی را به چادر گرفته و یک نیمه گشاده؛ بزرگی بدو رسید و گفت: «چرا روی تمام نپوشی؟» گفت: «تو مردی بنمای تا من روی بپوشم! در همه‌ی بغداد یک «نیم‌مرد» است و آن حسین حلاّج است! اگر از بهر او نبودی، این نیمه روی هم نپوشید‌می»!

جالب این‌که در حکایتی از بهارستان جامی، به «هیچ‌مرد» برمی‌خوریم؛ آن هم «هیچ‌مرد»ی که یک «نیم‌مرد» باید باشد تا «هیچ‌مرد»ی او کامل شود!

"جمعي نشسته بودند و سخن كمال و نقصان در پيوسته. يكي از آن ميان گفت: «هركه دو چشم بينا ندارد، نيم‌مرد است و هركه در خانه عروسي ندارد، نيم‌مرد است و هركه وقوف بر سباحتِ دريا ندارد، نيم‌مرد است.

نابينايي در مجلس حاضر بود كه زن نداشت و سباحت نمي‌دانست. بانگ بر وي زد كه اي عزيز! عجب مقدمه‌اي پرداختي و مرا از دايره‌ی مردي چنان دور انداختي كه هنوز نيم‌مرد درمي‌بايد تا نام هيچ‌مردي بر من شايد!"

این روزها به این می‌اندیشم که دگردیسی واژه‌ی «مرد» تا کجا ادامه خواهد یافت و چه بر سر آن خواهد آمد.